به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ کتاب «روح ناآرام» نوشته آدام هاکس چایلد به ترجمه سودابه قیصری از سوی بنگاه ترجمه و نشر پارسه منتشر شده است.
بسیاری از روسها تا سالها از مرور و بازگویی جنایات حکومت استالین ابا داشتند تا اینکه با آغاز اصلاحات میخائیل گورباچف با خاطرات آن زمانشان رو در رو شدند. در سال ۱۹۹۱ آدام هاکس چایلد خبرنگار به مدت شش ماه در روسیه به سر برد و با جان بدر بردگان اردوگاههای کار، نگهبانان بازنشسته آن مکانها و دیگر افراد مرتبط با حوادث آن روزگار گفتگو کرد. حاصل کار او یادآوری بسیار گیرا و گویا از کشوری است که شبح استالین هنوز در آن حضور دارد. بسیاری از کسانی که نویسنده به سراغ آنها رفته است مانند بیماری که رازهای سر به مهر خود را برای روانکاوش برملا کند، برای او از گذشته گفتهاند. افزودهای مهم بر دانستههای ما از گذشته دلخراش شوروی سابق و حال آشفته روسیه.
مولف در مقدمه کتاب با عنوان سکوت بزرگ مینویسد: «طی سالها چنین لحظههایی را در سفرهای به روسیه دیدم، هر چند پیش از گلاسنوست معمولاً گذرا بودند و اگر غریبههایی در آن نزدیکی بودند واداشتن کسی برای بیشتر سخن گفتن از آن بسیار سخت بود. هرچه بیشتر تحقیق و مطالعه میکردم بیشتر به بخش زیر آب رفته آن کوه یخ جذب شدم: تاریخ شوروی تحت حکومت استالین. دلایل بسیاری برای آن وجود دارد. بدون تردید یکی از آنها مضحکه سلطه و بد سگالی در چنان بعد حماسی بود. در دوران مدرن در تعداد اندکی از کشورها یک مرد چنان قدرت تامی را برای سالیان دراز در دست داشته است(استالین بیش از دوبرابر هیتلر حکمرانی کرد) و شاید در هیچ دورانی، هیچ دیکتاتوری تا بدان حد برای تحریف خود واقعیت تلاش نکرده بود. مورخان و دایره المعارف نویسان استالین گذشته را طوری بازنویسی کرده بودند تا او را به قهرمان بزرگ انقلاب روسیه و بزرگترین دولتمرد همه دوران تبدیل کنند. دانشمند محبوب او تروفیم لی سین کا زیست شناسی را طوری بازنویسی کرد تا ژنها و خصوصیات ارثی را حذف کند. مدیران مزارع و کارخانهها آمار تولید را دستکاری میکردند تا نشان دهند به سهم بالایی که دولت درخواست داشت رسیدند.
استالین حدود ۱۵۰۰ نویسنده را به کام مرگ فرستاد و غالباً دستنوشتههای آنانی را که جان به در برده بودند بازنویسی میکرد. او تغییرات را با مداد قرمز یا سبز ثبت میکرد. اشتیاق او برای بازنویسی تاریخ حد و مرزی نداشت.»
او در جای دیگری مینویسد: «اعدام راه حل مطلوب استالین برای هر مشکلی بود، از جمله مشکلاتی که با اعدامهای قبلی به وجود آمده بودند. وقتی سرشماری ملی نشان داد که حکومت ترس و وحشت او جمعیت را کاهش داده است، استالین دستور داد اعضای کمیته سرشماری تیرباران شوند. تعجبی نداشت که مسئولان جدید آمار بیشتری ارائه کردند.
در کشوری که بیشتر آرشیوهایش بسته و بقیه نابود شدند و جایی که تعداد بیشماری افراد در گورهای دسته جمعی مدفون میشدند، آمارها بسیاری از واقعیت به دور و مورد تردیدند. بیشتر تخمین زده میشود که بین یک سوم تا نیمی از مردگان در قحطیهای اوایل دهه ۱۹۳۰ جان باختند. زمانی که دولت شوروی دهقانان را وادار به کار در مزارع اشتراکی میکرد.
باقی ماندگان نیز زندگی خود را در سردابهای اعدام و در شبکه عظیم اردوگاههای کار از دست دادند. طبق گزارشات یک تحقیق محرمانه اسناد پلیس مخفی به دستور نیکیتا خروشچف نشان داد در بین سالهای ۱۹۳۵ و ۱۹۴۱ مسئولان بیش از ۱۹ میلیون تن از مردم شوروی را بازداشت کرده که ۷ میلیون نفر از آنها بلادرنگ اعدام شده بودند، بیشتر بازماندگان از تغذیه یا در اثر سرما جان باختند یا درموردهای بعدی اعدامها در گولاگهای دور افتاده تیرباران شدند.»
به گفته نویسنده کتاب، آنچه دوران استالین را آنقدر برجسته میکند، وسعت رنج، نمایش عجیب قتل عام مردم توسط خود آنان و روشی که شجاعت یا بزدلی آنان را عریان میکرد چیز دیگری هم وجود دارد که به این دوره معنای خاصی میبخشد. آنچه در آن سالها روی داد نه تنها شیطانی بلکه در معنای اصیل کلمه تراژیک بود.
او میگوید: «میل به نابودی دیکتاتوری و رنج یک روی انگیزه آرمانگرایی است. انواع ایدههای خوب از لغو برده داری تا حقوق برابر برای زنان در ابتدا به عنوان رویاهای دست نیافتنی حقیر شمرده میشدند اما به تدریج پذیرفته شدند. البته آرمانگرایی سویه خطرناکتری هم دارد؛ ایمان به اینکه اگر تغییرات فراگیر خاصی ایجاد کنیم، همه مشکلات حل خواهد شد.»
هاکس چایلد در این باره مینویسد: «تا دهه ۱۹۶۰ بیشتر نسل سیاسی که من بدان تعلق دارم، حداقل چیزی از دهههای پیش یاد گرفته بودیم و به احتمال زیاد جورج ارول را بیشتر از استالین ستایش میکردیم. با اینهمه عدهای رویاهای خود از جامعه ایدهآل را به کوبا چین یا ویتنام شمالی نسبت میدادند. اگر بتوانید آرمانشهر را تصور کنید به نظر میرسد وسوسهای وجود دارد که باور کنید در جایی دور که دستیابی به آن سخت است، این اتوپیا همچنان وجود دارد. در اوایل قرن رژیمی که قدرت را در روسیه دور به دست گرفت که در نوع خود اولین بود و به همین دلیل این وسوسه شدیداً فراگیر شد. آنچه مرا به بررسی آن دوران با داشت این سوال بود: حال که آن همه انسان به وعده انقلاب روسیه برای پایان دادن همیشگی به بی عدالتی باور داشتند، اگر من نیز آن زمان به دنیا میآمدم، در میان آن باورمندان جا داشتم یا نه؟ و آن سوال به سوالی بزرگتر منجر شد چگونه هم روسها و هم غربیها در دهههای ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۰ اتحاد شوروی را بی نقص پنداشتند چه چیز عامل پذیرفتن آن بود و چه چیز دلیل انکارش؟»
مولف کتاب در مقدمه این اثر تصریح میکند: «به نظر میرسد یک بخش از گذشته شوروی نیازمند بازگویی و مرور است. نماد هولوکاست، سکوی راهآهن آشویتس در ماههایی است که دکتر منگله انجا ایستاد و انتخابهای مشهورش را انجام میداد و زمان هم عرض آن روسیه حول و حوش ۱۹۳۷ در اوج پاکسازی بزرگ استالینی و مکان نیز کولیما خواهد بود.
حتی امروز هیچ راه آهن یا شاهراه دائمی برای رسیدن به کولیما وجود ندارد. زندانیهایی که در دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ و اوایل ۱۹۵۰ به آنجا فرستاده شدند. در واگنهای باری، واگنهای مخصوص زندان، هزاران مایل را از عرض روسیه روی خط آهن سر تا سری سیبری سفر میکردند و سپس در یکی از اردوگاههای انتقالی نفرت انگیز در انتهای خط در اقیانوس آرام نگهداری میشدند. بعد در سفر یک هفتهای با کشتی باری از طریق دریای اکخوتسک به سمت شمال به ماگادان مرکز کولیما فرستاده میشدند و بسیاری از زندانیان در قطار میمردند. دیگران در سفر دریایی از پا در میآمدند، کسانی که هنوز زنده مانده بودند، مشغول کار میشدند….»
مولف کتاب در بخشهای دیگری از مقدمه این اثر به حوادث متعددی که در کولیما رخ میدهد اشاره میکند و مینویسد: «در بیشتر جوامع موانع زمانی و مکانی چنین تاریخی را احاطه میکنند و بدترین کنشها در وجدان جمعی خود ما ـ برده داری و قتل عام سرخپوستان آمریکا ـ به شکلی ایمن در قرن پیش و بیشتر از آن روی داده و برای حوادث اخیرتر معمولاً اقیانوسی بین ما و شواهد فاصله انداختند: به عنوان مثال هیچ کودک آمریکایی، هنگام کندن زمین حیاط پشت خانه، قرار نیست اسکلت ویتنامیهای کشته شده در مای لای یا قربانیان جوخههای مرگ السالوادور را که آمریکا آنها را پشتیبانی مالی کرده کشف کند. اما مردم روسیه چنین موانعی ندارند. اگر زیر پارک خیابان مشهور ناگهان گوری دسته جمعی پیدا کنید که ممکن است استخوان بستگان خود شما هم در آن باشد چه حسی خواهید داشت؟ میخواستم چنین شهری را ببینم و تلاش کنم چنین حسی را کشف کنم. در نهایت سوالهای بزرگتری هم بود که غربیها طی دههها در موردشان بحث میکردند، اما روشنفکران روسی فقط حالا میتوانستند آزادانه دربارهاش حرف بزنند این که چه چیزی باعث میشود، افراد شکنجهگر یا دژخیم این گونه رفتار کنند؟ درباره دو روی سکه آرمانگرایی و درباره تصدیق و انکار.»
هاکس چایلد مینویسد: «در درازمدت بدترین مرده ریگ استالینیسم اول به زندان انداختن افراد بعد از تحقیق و پرس و جو نیست، بلکه عادت ذهنی کسانی که از آن دوره آسیب مستقیم ندیدند به چیزی است که چنین رفتارهایی را قابل تصور میداند. طی ربع قرن حکمرانی استالین و کمی پیش و پس از آن به زبان آوردن هرگونه مخالفت با دولت میتوانست شما را برای سالها کار شاق رهسپار اردوگاهی در هوای منفی ۴۰ درجه در سیبری بکند. بسیار زیادی از مردم بدون ابراز هرگونه مخالفتی تیرباران یا زندانی شدند، پس از چنین تجربهای پیامی که نجات یافتگان همواره به فرزندانشان دادهاند این است سرت به کار خودت باشد. با گذشت زمان ترس محض به انفعال تبدیل شد. چنین خاکی برای فرهنگ دموکراسی و بارو برش: رسانههای متفاوت و شجاع، نظام آموزشی پرسشگر و پویا، اتحادیههای کارگری غیر وابسته، سازمانهای اجتماعی متنوع، گروههای شهروندی که احساس آزادی کنند تا به هر دلیلی منطقی و احمقانه بتوانند تجمع و اعتراض کنند حاصلخیز نیست.
با وجود مرده ریگ ترس و انفعال بسیاری از روسهای شجاع و متفکر در گذشته کشورشان تعمق کردند و این داستانی است که من تلاش کردم در این کتاب باز کنم چنین افرادی ستون اصلی هرگونه تحولی هستند که جامعه مدنی در روسیه به وجود آورده و به خود میبالم که زمانی را با آنها سپری کردم.»
کتاب «روح ناآرام» نوشته آدام هاکس چایلد به ترجمه سودابه قیصری با شمارگان ۱۱۰۰ نسخه در ۴۰۸ صفحه به بهای ۸۹ هزار تومان از سوی بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه منتشر شده است.
نظر شما